شبگین

ساخت وبلاگ
شبگین قصه شب های غمگینِ منه...شبهای تنهایی ِ من....شبهای بی کسی من....میگن کَسِ بیکَس خداست؛کجای قصه خدا رو گم کردم نمیدونم...نمیدونم از اسرار شبِ که تنهاییاتو به یادت میاره یا شبِ امثال من فقط غمناکه،شرمنده چشمامم که همیشه شبامو بارونی کرده و داره از کار میوفته.... به امید روزی که شبِ همه سحر بشه... آمین شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

امروز رفته بودم ارایشگاه موهامو که باز کردم هرکی رد میشد نگاه میکرد بعضی ها هم میومدن یه دستی توش میکشیدن یه نفر گفت مثله یه چادر دورت رو گرفته یکی هم گفت هیییی جوونی کجایی ارایشگر هم گفت خوش بحال ارایشگری که میخواد عروست کنه من از حرفاشون رفتم تو فکر به موهای مثل شب سیاهم... به روزگار سیاهم... شبگین شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

تو اتاقم بیکار نشسته بودم،بیکار که چه عرض کنم" بیحوصله"!!!ظهر پنجشنبه بود و درمانگاه خلوت بود چندتا مریضی هم که اومده بودند پیچوندیم گفتیم شنبه صبح بیا رفتم اتاق مینا دیدم بیکار نشسته،نشستم رو یونیتش مشغول حرف زدن شدیم،حرف زدن که چه عرض کنم گوش دادن من و حرف زدن مینا خیلی حرف میزنه و همه ی خاطراتش رو چندین بار تعریف میکنه اونم دقیییییق اگه یه ذره هم حواست پرت باشه میگه به من نگاه کن!اصلا تنفر تو چشماش دیده میشه وقتی بیتوجهی کنی نمیدونم چرا جدیدا حوصله شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

پارادوکس تنهایی وقتایه که دورت هستن ولی تنهایی وقتی کسی رو داری وقتی کسی توی اتاق خوابت هست شبای تنهایی، شبهای غمگین، شبگین شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

اخرین روزدی ماه هوای شمال سرد و بارونی بود .بعد جلسه ای که تو اداره مرکزی داشتیم تصمیم گرفتم برم خونه.امیر امروز نبود که بیاد دنبالم هرچند که میدونستم دوست نداره با مرد دیگه ای بیام خونه ولی سرمای هوا و بیحوصلگی باعث شد با مهندس جباری همراه بشم حتی حوصله نداشتم صبر کنم تاکسی تلفنی یا اسنپ بیاد.اومدم خونه ی مامان اینا کسی خونه نبود و داریوش درو به روم باز کرد و یه ذره غذا از رو بیحوصلگی خوردم و دراز کشیدم صدای بارونی که میخوره به پنجره شنیده میشه دلم میخواد شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

صبح زود به زور چشمامو وا کردم هنوز اتاقم تاریک بود و این نشون دهنده این بود که خورشید زمستون هنوز طلوع نکرده رختخوابم گرم بود و نرمی و سبکی پتو کششی وصف نشدنی برای ادامه ی خواب ایجاد میکرد از جام پاشدم چراغ روشن آشپزخونه و عطر چایی نشون میداد مامان بیدار شده دستو صورتمو شستم وسریع برگشتم به اتاقمو چسبیدم به شوفاژ حال صبحانه خوردن نداشتم امروز امیر دنبالم نمیومد و خودم باید میرفتم سر کار مادر گفت یه چیزی بخور چایی آماده هست جوابشو ندادمو از در خونه زدم شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05

سرمو برگردوندم و وارد اتاقم شدم اتاق کسل کننده ،اتاق دوست نداشتنی من، اتاق شغل ناخواسته تو بهترین سالهای بیست و چهارسالگی من چرا اینجام؟این بود اونجایی که اسب سرکش جاه طلبیم میخواست بره؟!شاگرد اول مدرسه !شاگرد اول دانشگاه! مغز متفکر اطرافیان !موفق ترین چهره فامیل ...!اینجا قرار بود باشم؟شغلی که دوستش ندارم عشق بهش ندارم هیچ چیزش مطلوب من نیست حتی درامدش! روزمو با گوشی سپری کردم مریم صادقی همکارم هم حال بهتری از من نداشت انگاراز روز اولی که دیدمش قیافش شبیه شبگین...
ما را در سایت شبگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgin بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:05